تو فیلما دیدی وقتی سیل میاد، زلزله میاد، آتش فشان فوران می کنه، طاعون عالمگیر میشه، اولین کاری که قهرمان داستان انجام میده اینه که اگر از خانوادش دوره تماس میگیره قول  میده بهشون که خودش رو زودتر برسونه یا اگه پیش هم هستن تمام سعیشون رو میکنن که تا اخر کنار هم بمونن؟ انگار مثلا مورچه های آدمخوار براشون فرقی می کنه یک آدم گوشه اتاق گوله شده باشه از ترس یا چند نفری همدیگه رو بغل کرده باشن! مصیبت بخواد بیاد میاد...
اما چرا مهمه که قهرمان داستان خونوادش رو پیدا کنه؟ چون همه آدما وقتی وسط بحران غرق شدن، وقتی درمونده و  ترسیده شدن، حتی وقتی بخوان بمیرن دوست دارن کنار عزیزانشون باشن. یه قانون نانوشته هست که میگه آدمیزاد از درد ممکنه نمیره ولی از تنهایی قطعا دق می کنه...
وقتی مشهد زلزله اومد، وقتی سانچی غرق شد، وقتی دکترم رفته بود و تارا نزدیک اومدنش بود، وقتی هواپیمای اوکراین رو زدن، وقتی شاهده که مثل خواهرمه پدرش فوت کرد، از صمیم قلب آرزو میکردم که فقط تو پیشمون باشی.
مثل حالا که شهر اشباع شده از خود مرگ. حتی مثل امروزی که صدای هل من ینصرونا تو گوشمه منتها اینبار نه از سمت کربلا، از سمت هرات!، تنها آرزوم اینه که تو پیشمون باشی...انگار تو که باشی تمامش حل میشه..‌میدونم نمیشه... اما خیالم راحته که اگه بخوایم بمیریم لااقل فقط از درد می‌میریم نه از دق!

پ ن:  میلیون ها انسان سراسر دنیا بخشی یا تمام عمرشان را دور از خانواده هایشان زندگی می کنند و سهم ما خانواده های اقماری نفت ایران از این دوری نیمی از سال است به درازای شصت سال.