شب

خارجی

لوکیشن: جهنم

مهمترین عارضه مدفون شدن زیر بمباران خبری این روزها این است که وقتی دفتر جلد مخملی برنامه ریزی ام را باز می کنم تا قصد و جهد کنم با روان نویس گلبهی رنگ ملیحی بنویسم: آقا جان نیم ساعت ورزش روزانه یادت نرود، از شدت خنده به غایت تلخی نسبت به تصورم از میزان امید به زندگی دچار در رفتگی مفاصل شوم.

یکی نیست بگوید آخر زن حسابی، یک نگاه به آمار بیانداز، امروز دو هزار نفر فقط در هند نفسشان یکهو گرفت و دیگر بالا نیامد، این بدن ها که میبینی مثل سیب زمینی دودی زیر انبوه خاکستر تلنبار می شوند روزی جان های امیدواری بودند که رویاهای ریز و درشتی در سر می‌پروراندند....حواست هست دنیا دارد چه بازی سرمان در می آورد؟ فقر و مرگ در یک قدمی خانه های تک تکمان مثل کفتاری تازه نفس کمین کرده و تو داری برای خودت چه می بافی توی اون دفتر لعنتیت؟!

به این عکس نگاه کن... یاد چه میوفتی؟ شبیه کوره های آدم سوزی آشویتس در خلال جنگ جهانی دوم نیست؟ همان جایی که انسان ها از فرط سو تغذیه شبیه استخوان های متحرکی بودند

که صبح تا شب خودشان را بی هدف از چپ به راست و از راست به چپ اردوگاه می کشاندند و باز هم امید داشتند که از این جهنم روزی خلاص شوند...این امید چیست که از هر فلاکتی قویتر است؟!

تنها کمی بی خبری ام آرزوست..بگذارید با امیدهای کوچک خود خوش باشیم در این جنگ نابرابر جهانی سوم...


عکس از: @lokeatul