۲ مطلب در مرداد ۱۴۰۰ ثبت شده است

هفت

این یک اعتراف نامه است!
اعتراف به اینکه دوران کویید برایم کمی تا قسمتی لذت بخش هم بوده است. و میدانم که احتمالا برای خیلی ها بوده!
دو سال است که پایم را از شهر بیرون نگذاشته ام...
روزها و شب های بسیاری با دختر کوچکم در آپارتمانی معمولی که برایمان دوست داشتنیست سر کرده ام و تنها دلخوشی این بود که خودم را غرق کنم در دنیای موسیقی و معماری و کتاب ها و داستان ها...
ایام کویید ناگوار و تلخ بود اما فرصتی شد تا بتوانم در دنیای خودم بیشتر سیاحت کنم و نیازم به تماس با دنیای خارج و ارتباط با آدم ها را انتخاب شده تر و بهینه تر از طریق یک دنیای مجازی به گستره تمام عالم برآورده کنم. جذاب نیست؟ اینکه تو در عین بسته تر شدن محدوده رفت و آمدت اما دنیای بزرگتری نسبت به قبل در اختیار داشته باشی؟!.. گمان می کنم بدون آنکه موجبات مرگ کسی را فراهم کنم روزها و شب های بسیاری به سفر رفته ام...مکان هایی به غایت زیباتر و عجیبتر از شمال و جنگل و کویری که این همه آدم در خروجی شهرها برایش راه بندان راه انداخته اند در حالی که قلمبه ای از ویروس خشن احاطه شان کرده!...در شب های روشن سنت پترزبورگ به تماشای بالت زنی زیبا نشسته ام و در کنار پنجره کلبه کوچکی که رو به رودخانه راین گشوده می شود ساز نواخته ام در حالی که روحم بر فراز پراگ به پرواز در می امده  با اسکرول کردن روی نقشه کوگل مپ کوچه پس کوچه های سومالی را در  نوردیده ام!
مخلص کلام اینکه به خداوندی خدا همیشه برای بهتر شدن حالمان مجبور به پناه بردن به دریا و جنگل و حرم و هیئت نیستیم.
شاید تنها باید خودمان را پیدا کنیم!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میترا لایق

شش

تو فیلما دیدی وقتی سیل میاد، زلزله میاد، آتش فشان فوران می کنه، طاعون عالمگیر میشه، اولین کاری که قهرمان داستان انجام میده اینه که اگر از خانوادش دوره تماس میگیره قول  میده بهشون که خودش رو زودتر برسونه یا اگه پیش هم هستن تمام سعیشون رو میکنن که تا اخر کنار هم بمونن؟ انگار مثلا مورچه های آدمخوار براشون فرقی می کنه یک آدم گوشه اتاق گوله شده باشه از ترس یا چند نفری همدیگه رو بغل کرده باشن! مصیبت بخواد بیاد میاد...
اما چرا مهمه که قهرمان داستان خونوادش رو پیدا کنه؟ چون همه آدما وقتی وسط بحران غرق شدن، وقتی درمونده و  ترسیده شدن، حتی وقتی بخوان بمیرن دوست دارن کنار عزیزانشون باشن. یه قانون نانوشته هست که میگه آدمیزاد از درد ممکنه نمیره ولی از تنهایی قطعا دق می کنه...
وقتی مشهد زلزله اومد، وقتی سانچی غرق شد، وقتی دکترم رفته بود و تارا نزدیک اومدنش بود، وقتی هواپیمای اوکراین رو زدن، وقتی شاهده که مثل خواهرمه پدرش فوت کرد، از صمیم قلب آرزو میکردم که فقط تو پیشمون باشی.
مثل حالا که شهر اشباع شده از خود مرگ. حتی مثل امروزی که صدای هل من ینصرونا تو گوشمه منتها اینبار نه از سمت کربلا، از سمت هرات!، تنها آرزوم اینه که تو پیشمون باشی...انگار تو که باشی تمامش حل میشه..‌میدونم نمیشه... اما خیالم راحته که اگه بخوایم بمیریم لااقل فقط از درد می‌میریم نه از دق!

پ ن:  میلیون ها انسان سراسر دنیا بخشی یا تمام عمرشان را دور از خانواده هایشان زندگی می کنند و سهم ما خانواده های اقماری نفت ایران از این دوری نیمی از سال است به درازای شصت سال.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
میترا لایق