دسته ی ریحان و نعناها را می ریزم توی آب و رویشان دو قطره مایع ظرفشویی می چکانم...دیگر نسبت به این ماده ی لزج  از وقتی صبح و ظهر و شب دماغ و حلقم را وسواسگونه با شامپو بچه و دهانشویه شست و شو میدهم آلرژی پیدا کرده ام و از فکر کردن به این قبیل شیمیاییجات اوقم می گیرد. می گویند با این کارهای محیر العقول شر کویید کم میشود..به خدا سوگند کم که نشده خیلی ساکت و مرموز دارد برای خودش فتوحات انجام می دهد لابه لای سلول ها و رگ و پی بدنم....میم می پرسد بوی ریحان و نعناهارو میشنوی؟ به چه بویی کرده...و من هیچ بویی متوجه نمیشم‌. حتی امروز که غذا داشت روی گاز ته می گرفت هم متوجه نشدم. خوبی اش این است که وقت تعویض کارخرابی بچه هم چیزی متوجه نمی شوم..تازه دارم میفهمم که دنیا از آن چیزی که بوده یا فکرش را می کردیم که هست می تواند  بی رنگتر و بی بو بی مزه تر هم بشود...دم را خوش است...همین که این نفس نیم بند می رود تو و می آید بالا خودش غنیمت است. شاید فردا همین هم نبود. بعد دیگر  هیچ شامپو بچه و فرش و سرامیکی افاقه نخواهد کرد که نخواهد کرد