بچه خوابیده است و من با دستپاچگی سعی می کنم بین کار های عقب افتاده سریعا یکی را برای انجام دادن انتخاب کنم. دارم توی ذهنم تخمین میزنم حول و حوش یک ساعت چرت ظهر گاهی دقیقا از عهده چه کاری بر می آیم. اگر یک سال قبل بود نهایتا می توانستم چند صفحه کتاب بخوانم یا در بهترین حالت یکی از اتودهای گریبولدی را تمرین کنم و اگر صادقانه بخواهم بگویم احتمالا هیچ کار نمی کردم!
اما حالا نه اینکه خیلی فرز تر شده باشم اما به خودم قبولانده ام (یا بهتره بگویم قبولانده شده) که انجام کارهای لازم بر جایز چربیده ، حالا هر چقدر هم که از انجامشان اکراه داشته باشی. بنابر این شستن پیشبند آغشته به قطرات مولتی ویتامین و تکه های خشک شده سرلاک و هویج و پاک کردن فرنی پخش شده بر روی سنگ فرش خانه که هر آن خطر برخورد با انگشتان پا را به همراه دارد، واجب تر از تماشای قسمت سوم سریال چرنوبیل خواهد بود. تصمیم می گیرم حد میانه را انتخاب کنم که هم خودم راضی باشم هم خودم! چون کس دیگری در خانه نیست تا پایش در فرنی ها فرو رود. پس گوشی موبایلم را بر می دارم و به امید یافتن راه حل برای معضل این روزهایم  عبارت «آموزش خواب به نوزاد» را گوگل می کنم. چند مقاله ای را بالا و پایین می کنم، از فحوای کلام کارشناسان دستگیرم می شود که یاد دادن تنهایی خوابیدن به یک نوزاد کم از شاخ غول شکستن نخواهد بود. اما  یکیشان در انتها، بعد از ارائه تمام راه راهکار ها و دستورات ریز و درشت، جمله ای نوشته که توجهم را جلب می کند: «خودتان را برای هرگونه اتفاق غیر منتظره آماده کنید».جمله به طرز غریبی ترسناک، به گونه مضحکی  تکراری و به صورت ساده ای واقعیست.
ماجرا از این قرار بود که ما در صف خرید بلیط بخت آزمایی دنیا زمانی رسیدیم که تنها کوپن تونل وحشت و ارابه مرگ و سقوط آزاد نصیبمان شود. ما در آماده شدن برای اتفاقات غیر منتظره و شنیدن رویداد های هیجان انگیز آنقدر ورزیده شده ایم که مورد مذکور در برابرش مثل این است که از یک قهرمان اتومبیل رانی بخواهی برایت دور سه فرمانه بزند.
درست همان لحظه که داری چمدان هایت را با خوشحالی برای رفتن به یک سفر از پیش تعیین شده  می بندی، همان زمانی که برای زندگی ات بر نامه های طول و درازی چیده ای، همان وقتی که تازه توانسته ای از زیر بار درس و کار خودت را بکشی بیرون و نفسی تازه کنی، اتفاق نامنتظره ای تو را در انتهای یک کوچه تنگ و تاریک خفت می کند. پس وسط این دوی ماراتون لحظه ای خودت را متوقف کن، به خودت بگو حالا بچه را چند روز دیرتر از روی تخت خودت روانه اتاقش کردی، حالا به جای سه ماه شش ماه طول کشید وزن اضافه ات را به کوره چربی سوزی بسپاری، حالا یک سال دیر تر توانستی ساز جدید بخری، حالا نتوانستی در یک روز تمام سوراخ سمبه های خانه را برق بیاندازی..چه می شود؟
در همین لحظه بچه بیدار می شود. و بشقاب چپه شده ی فرنی تو را صدا می زند: یکی بیاد منو بشوره!