آدمایی که می‌تونن بنویسن یه آشتی درونی مخصوص به خودشون دارن.به نظرم برای اینکه ذهن بتونه فکر کنه قلب بتونه باهاش کنار بیاد و دست بتونه با قلم سرش بده رو کاغذ باید نظام جا افتاده ی سرشار از صلح و صفایی وجود داشته باشه بین تک‌تک یاخته‌های بدنت...اونی که خوب تر می‌نویسه حتما بیشتر با خودش آشتیه. شاید ارنست همینگوی و ویرجیانا وولف هم وقتی خودکشی کردن که دیگه با خودشون آشتی نبودن و میدونستن دیگه نمیتونن بنویسن. شایدم اینقدر زیادی با خودشون آشتی بودن که نخواستن بیشتر از این تو دنیای کثافت دور و برشون بپوسن تا بوی گندیدگی بگیرن!
من آدم سازگاری با خودم نیستم اغلب اوقات، وقتی فکر می کنم دقیقا همون موقع‌هایی نوشتنم نمیاد که اعضا و جوارح بدنم در جدال سختی باهم قرار دارن...نمیدونم از هورمون‌هاست یا افسردگی یا مشکلات اخلاقی یا چی اما به طور تجربی این فرضیه برام اثبات شده...اگه دوست داری بتونی حرفاتو بیاری رو کاغذ اول با خودت آشتی باش...نه با اطرافت نه با همسایت نه با در و دیوار...اول از همه با خودت کنار بیا! وگرنه میشی یه دری وری گو مثل من!